انگیزه پیشرفت و ساختار اجتماعی

انگیزه پیشرفت عبارت است از نیروی انجام دادن خوب کارها نسبت به استانداردهای عالی. دیوید مک للند و جان اتکسنیون که ماهیت انگیزش پیشرفت را در چهل سال اخیر مطالعه کرده‌اند نیاز پیشرفت را اینگونه تعریف می‌کنند:«جستجو کردن موفقیت در رقابت با استانداردهای عالی شخص با انگیزش پیشرفت نیرومند می‌خواهد در برخی از تکالیف چالش انگیز موفق شود.» و...

تئوریهای نیاز به پیشرفت :

اول)هنری موری

در بیشتر پژوهشهای مربوط به انگیزه پیشرفت از هنری موری ، محققی که نقش اصلی را در تبیین این نظریه ایفا می کند، نام می برند. نظریه موری از دو لحاظ حائز اهمیت است؛نخست آنکه وی اولین محققی است که" نیاز به پیشرفت " را مطرح کرد .دومین اهمیت نظریه موری این است که وی برای پژوهشهای مربوط به پیشرفت، آزمونی ابداع کرد که با آن می توان حالات نیاز را مورد ارزیابی قرار داد. این آزمون به " تست اندریافت موضوع " معروف است ومی توان عقده های مناهشیار و پنهان را آشکار سازد. این تست بعدا ً مورد استفاده بسیاری از کسانی قرار گرفت که در زمینه انگیزه پیشرفت به تحقق پرداختند . ( خدا پناهی 1376 : 125 )

موری یک طبقه بندی بیست گانه در مورد نیازهای انسان ارائه می دهد که در آن نیاز به پیشرفت یکی از آنها به شمار می رود . وی نیاز را کوششی برای فائق آمدن بر مشکلات و موانع می داند که موجب افزایش توانایی های مطلوب می گردد؛ به طوری که می توان با دیگران رقابت کرد، برآنان پیروز شد وبا موفقیتهای حاصل ، عزت نفس خویش را افزایش داد. (همان )..........


برای تهیه فایل کامل این مطلب، لطفا اینجا را کلیک فرمایید. باتشکر. موفق باشید.









































































دوم_ مازلو: مازلو ( 1943 ) از بنیان گذاران روانشناسی انسان گراست. او در سال 1943 با عنوان نظریه ای در انگیزش ، پنج نیاز اساسی را در انسان با ویژگی های زیر مطرح ساخت :

1_ نیاز فیزیولوژیکی : مانند هوا، آب ، غذا خواب. این نوع نیازها به گونه ای هستند که زندگی بدون آنها امکان پذیر نیست.  

2_ نیازهای ایمنی : مانند رهایی از جنگ زندان وخشونت . این نوع نیازهای برای تأمین محیطی امن وتداوم زندگی آزاد است.

3_ نیازهای تعلق : مانند خانواده ، دوستان ، اقوام، این نوع نیازهای منعکس کننده علاقه واشتیاق فرد به مقبولیت خود توسط دیگران است .

4_ نیاز به حرمت : مانند گرفتن تأیید از خانواده ، دوستان واجتماع. این نوع نیازها منعکس کننده تمایل فرد به توجه واحترام دیگران است.  

5_  نیاز به خود شکوفایی : آموزش ، پیشرفت : خلاقیت و رشد. در این نوع نیازها فرد به دنبال تحقق هدفهای زندگی و کامروایی در بدست آوردن چیزی که انسان خواستار آن است. ( نایلی : 1373 : 33 )

مازلو معتقد است که این نیازها بصورت سلسله مراتبی هستند و تا زمانی که نیازهای سطح پایین در حد معقولی برآورده نشوند، نیازهای سطح بالا نمی توانند قشی در انگیزش داشته باشند. ( همان  : 33 :

جامعه ای کا در آن افراد بدنبال تأمین نیازهای معیشتی و فیزیولوژی باشند ، نمی توان انتظار داشت که مردم بدنبال خلاقیت و نوآوری در کارهای خود باشند. بر این اساس جامعه ای به مرحاه شکوفایی ، پیشرفت وتوسعه حرکت می کند که سلسله مراتب نیازهای مردم را در سطح معقول خود برآورده ساخته باشد .

سوم_ مک کله لند :

مک کله لند نیازهای روانی انسان را به سه دسته زیر تقسیم می کند :

1 _ نیاز به پیوند جویی : گرایش به ایجاد استقرار، حفظ ونگهداری روابط موثر مثبت با دیگران است . به عبارتی نیاز به دوست داشته شدن نیاز به حساب آمدن ، نیاز به مورد محبت قرار گرفتن و...

2 _ نیاز به قدرت : خواست یا گرایش به کنترل وسایلی که دیگران را تحت نفوذ قرار می دهد مثل نیاز به زمان دادن ، تنبیه کردن ، تحمیل خواسته ها به دیگران و...

3 _ نیاز به پیشرفت : نیاز به انجام کارهای سخت و مشکل مانند تشویق به انجام کاری که برای دیگران سخت وغیر ممکن است . ( روشه 1366 : 196 )

مک کله لند به منظور بررسی انگیزه پیشرفت در افراد از آزمون اندریافت موضوع( TAT ) که توسط هنری موری ساخته شده بود کمک گرفت .

مک کله لند وهمکاران وی در پژوهش اولیه خود از گروههای دانشجویان مرد خواستند تا داستانهای کوتاهی درباره تصاویرTAT  بنویسند . پژوهشگران برای تغییر دادن شرایط آزمایشی ، به گروههای دستور عمل های آزمون متفاوتی دادند وبه این طریق در یک موقعیت ، نیاز پیشرفت ودر موقعیت دیگر ، نیاز پیشرفت کم را ترغیب کردند.

نتایج نشان دادند که داستانهای نوشته شده در موقعیت پیشرفت زیاد، به طور قابل ملاحظه ای اشاره های بیشتری را به دشت یافتن به معیارهای برتری ف پیشرفت خواهی ، و عملکرد خوب در بر داشتند . برای مثال ، یکی از تصاویرTAT مرد جوانی را نشان می داد که پشت یک میز نشسته بود در حالی که کتابی پیش روی او باز بود . داستانهای آزمودنی های نیاز پیشرفت زیاد شامل کار کردن جدی، بهتر بودن از دیگران ، تلاش ، و حداکثر کوشش بودند. داشتانهای آزمودنی های نیاز پیشرفت کم به فعالیت های نشسته ای چون خیالپردازی ، تفکر ، و یاد آوری رویدادهای گذشته مربوط می شدند .

مک کله لند نتیجه گرفت که داستانهای ایجاد شده توسط TAT  را می توان به عنوان مقیاسی معتبر برای نیاز پیشرفت بکار گرفت و این آزمون ابزار اساسی گزینش آزمودنی برای برای برنامه پژوهش گسترده او شد . ( شولتز 1379 : 515 )

مک کله لند معتقد است که یک انگیزه ، طبقات خاصی از رفتار را در حالت آمادگی قرار می دهد . انگیختگی انگیزه پیشرفت ، فرد را آماده می سازد تا تکالیف نسبتا ً چالش انگیز را انجام دهدف در تکالیف نسبتا ً دشوار پایداری کند ، و موقعیت شغلی ورفتارهای افرادی که نیاز به پیشرفت زیادی دارند در تکلیفی که به آنها گفته شده از نظر دشواری ، ومتوسط اند بهتر از افرادی که نیاز پیشرفت کم دارندف عمل کنند. ولی افراد با نیاز پیشرفت زیاد بهتر از افراد با نیاز پیشرفت کم در تکالیف آسان یا دشوار ، عمل نمی کنند . عملکرد در تکلیف نسبتا ً دشوار ، برای فرد با نیاز پیشرفت زیاد ، مشوق مثبتی را فراهم می آورد که فرد با نیاز پیشرفت کم آن را تجربه نمی کند . فرد با نیاز پیشرفت زیاد به دنبال چالش متوسط است . زیرا این نوع چالش مهارت وتوانایی وی را بهتر می آزماید . موفقیت از طریق مهارت خود شخص به فرد با نیاز پیشرفت زیاد این احساس را می دهد که کار وی خوب انجام شده است ف احساسی که اهمیت خاصی برای این افراد دارد را دنبال می کند . ( ریو 1376 : 259 )

از یافته های مهم مک کله لند اینکه بین نیاز پیشرفت اشخاص و الگوی رفتاری مربوط به آنتروپرونرها همبستگی نیرومندی می بیند . به این دلیل که وی دانشجویان را از نظر نیاز پیشرفت مورد بررسی قرار داد ( توسط TAT ) وانتخابهای شغلی آنها را 14 سال بعد پی گیری نمود . 83 درصد آنترو پرو نر ها ، 14 سال قبل نمرات بالایی در نیاز پیشرفت داشتند ، و 79 درصد آنتروپرونرها در این نیاز نمره کمی بدست آورده بودند . بدین ترتیب مک کله لند به این نتیجه گیری رسید که ، افراد با نیاز پیشرفت زیاد و آنتروپرونرها رفتارهای مشترکی دارند که عبارتند از :

1 _ هر دو خطرپذیری متوسطی را ترجیع می دهند .

2 _ هر دو ترجیع می دهند مسؤلیت اعمالشان را بپذیرند .

3 _ هر دو پسخوراند عملکرد عینی وسریع را ترجیع می دهند .

4 _ هر دو رفتار بسیار ابتکاری و اکتشافی نشان می دهند . 

مک کله لند ( 1965 ) با تعیین دو شاخص نیروی الکتریکی و درآمد ملی بر حسب معیارهای ثابت بین المللی _ توسعه اقتصادی 40 کشور را در فاصله سالهای 1929 تا 1950 را بررسی کرد . و برای سنجش انگیزه پیشرفت از روش تحلیل محتوای کتابهای داستانی کودکان همان کشو استفاده نمود وی یافته های خود را در کتاب " جامعه موفق " مطرح کرد .

وی در تحقیقاتش به این نتیجه رسید که :

1_ نیاز به موفقیت ( N.Ach ) از فردی به فرد دیگر متفاوت است . جوامع نیز از این لحاظ متفاوتند ، کشورها ، گروهها ، مذاهب ، گروههای قومی ، طبقات اجتماعی ، دوره های تاریخی ، هر کدام درجات متفاوتی از انگیزه موفقیت را دارا هستند .

2_ تحلیل توسعه اقتصادی مربوط به تعدادی از کشورهای صنعتی بین سالهای 1925 و 1950 نشان می دهد که کشورهایی که در سال 1925 انگیزه موفقیت ( با روش تحلیل محتوای کتب درسی ) قویتر بوده ، پیشرفت و توسعه اقتصادی آنها سریعتر از دیگران صورت گرفته است .

3 _ جوامعی که انگیزه موفقیت در آنها بیشتر بوده است ، دارای فعالیت اقتصادی گسترده ای بوده اند .

4 _ تحلیل های مراحل تاریخی نشان می دهد که درجه بالایی ازانگیزه  موفقیت بلافاصله دوره ای ازتوسعه اقتصادی را به وجود آورده است ودر جایی که توسعه اقتصادی به بالاترین سطح خود رسیده است ، انگیزه موفقیت کاهش یافته واین کاهش دوره ای از رکود اقتصادی را بدنبال داشته است . این موارد عبارتند از :  

یونان از سال 900 تا 1000 قبل از میلاد ، اسپانیا از سال 1200 تا اواسط قرن 17 میلادی ، انگلستان از از سال 1400 تا 1830 ، ایالات متحده آمریکا از سال 1800 تا 1950 میلادی و امپراطوری اینکا در « پرو » از سال 800 قبل از میلاد تا سال 700 میلادی .

5ـ اگر انگیزه موفقیت را به مثابه عاملی از توسعه اقتصادی بدانیم ، می توان آن را عنصر اساسی روحیه فعالیت اقتصادی و یا دقیقتر بگوییم، عنصر اساسی طرز تفکر مدیران نوآور اقتصادی در جوامع سرمایه داری و سوسیالیستی محسوب داشت.( روشه 1366: 9ـ 188)

از جمله موارد جالبی را که می توان در نظریه مک کله لند یافت مقایسه مورد کشور ایران و ترکیه در انگیزه پیشرفت است . مک کله لند یه منظور بررسی این انگیزه از تحلیل محتوای کتابهای داستانی و درسی کودکان ایرانی و ترک استفاده نمود که به نتایج جدول زیر دست یافت .

آنچه می توان از جدول بالا نتیجه گرفت این است که سطوح نیاز به موفقیت بالا که در داستانهای کودکان تشخیص داده شده با نرخ رشد سریع اقتصادی همبسته است . بنابراین ، نیاز به موفقیت بطور کیفی در ترکیه بیش از ایران است . امتیاز نیاز به موفقیت در داستانهای ترکیه خیلی بالا و در بالاترین امتیاز در میان 40 کشور مطالعه شده مک کله لند در سال 1950 است . در حالیکه نمرات داستانهای ایران در این زمینه خیلی پایین ودر حقیقت در پایین ترین چارک امتیازات بین کشورها قرار دارد .

متغییر دیگر در جدول نیاز به پیوند های اجتماعی است که مرتبط با فراوانی داستانهایی است که روابط دوستانه در میان افراد را ثابت می کند . این داستانها ناظر بر علایق مردم و ارتباط دوستانه میان آنهاست که در هر کشور پایین می باشد . امتیاز دیگر ، نیاز به قدرت است که دلالت بر کنترل رفتار اشخاص و امر و نهی به آنان دارد . در کشورهایی که داستانهایشان نیاز به قدرت بالا و وابستگی پایین است ، بندرت حکومت های غیر دیکتاتوری یا غیر توتالیتر حاکم بوده است . (چلبی 1381 : 3 _ 52 )

از نظر مک کله لند اگر کشوری بخواهد سریع تر مدرنیزه شود ، در درجه اول باید برای تحقق اهداف اقتصادی اش نیاز به موقعیت بالایی داشته باشد و در درجه بعد باید روشهای سنتی را بشکند وهنجارهای جدید را رواج دهد . ( چلبی : 53 )

 بعنوان نتیجه گیری اینکه مک کله لند معتقد است که انگیزه موفقیت در جوامع قویأ با رشد و توسعه اقتصادی آنها همبستگی دارد و ریشه این تفکر در نوع تربیت بچه ها در هر جامعه وفرهنگی می داند . در جوامعی که از سنین پایین به کودکان آزادی عمل و بازخوردهای روشن از عملکردشان می دهند و سلطه گرایی پدر و مادر مهار می شود ، انگیزه پیشرفت در بچه ها رشد می کند و دادن چنین انگیزه هایی به بچه ها نشانه های خود را در بزرگسالی آنها نشان می دهد . به عبارتی همواره انگیزه ها ، زمینه ای برای توسعه آینده اند . ( موری 1354 : 207 _ 200 ) 

2_ 2_ 2 _ تئوریهای ارزش _ انتظار  

اول_ اتکینسون  ( 1964 ) عوامل فردی ، متغیر های محیطی و تجربی را به نظریه مک کله لند اضافه کرد و به ترتیب گامی ارزشمند در جهت بررسی انگیزه پیشرفت برداشت . به نظر وی انگیزه پیشرفت ترکیبی است از دو مؤلفه اصلی : 1_ گرایش به موفقیت ( Ts ) و 2 _ گرایش به اجتناب از شکست ( Taf )

الف : گرایش به موفقیت

این گرایش دارای سه مؤلفه انگیزه موفقیت ( MS ) ، احتمال موفقیت ( Ps ) وارزش تحریکی موفقیت ( IS ) می باشد . بطوریکه :

ارزش تحریک موفقیت * احتمال موفقیت * انگیزه موفقیت = گرایش به موفقیت

                                                           Ts = Ms * Ps * Is  

در این معادله ، انگیزه پیشرفت ( Ms ) بیانگر کوشش نسبتأ پایدار در جهت موفقیت است . این انگیزه بخش نسبتأ ثابتی در شخصیت افراد داراست . احتمال موفقیت ( Ps ) یک انتظار شناختی یا نوعی پیش بینی برای رسیدن به هدف است . این مؤلفه به منظور محاسبه ، با میزان تلاش فرد برای رسیدن به هدف ( که مبتنی است بر آرزوها و پشتکار ) در نظر گرفته شده است . ارزش تحریکی موفقیت عبارت است از جاذبه نسبی موفقیت برای فرد می باشد این ارزش به درجه دشواری و تکلیف و احتمال موفقیت بستگی دارد ، چون :

Is = ( 1 – Ps ) یا ( احتمال موفقیت 1 ) ارزش تحریکی موفقیت

منظور این است که هر چه احتمال موفقیت کمتر ، ارزش تحریکی رسیدن به هدف بیشتر می شود . ( اتکینسون 1964 : 28 )

به طور مثال انجام وظایف راحت ارزش پایینی دارند ، در حالیکه وظایف مشکل دارای ارزش تحریکی بیشتری می باشند . به همین دلیل موفقیت در یک کار مشکل بیشتر از موفقیت در یک کار ساده در فرد ایجاد غرور می کند . ( خدا پناهی 1376 : 129 )

ب ) گرایش به اجتناب از شکست :

مانند گرایش به موفقیت ، گرایش به اجتناب از شکست ( Taf ) با مؤلفه های اجتناب از شکست ( Mf ) احتمال شکست ( P ) وارزش تحریکی شکست ( If ) در ارتباط است به گونه ای که :

ارزش تحریکی شکست * احتمال شکست * انگیزه اجتناب از شکست = گرایش از اجتناب شکست

Taf = Maf * P f * I f  

در اینجا اجتناب از شکست به دو عامل محیطی یعنی احتمال شکست و ارزش تحریکی شکست بستگی دارد .  ( همان : 129 )       

ج ) بر آیند کنش :

برآیند کنش هر فرد ( TA ) برای تصمیم گیری از حاصل جمع نیرومندی گرایش به موفقیت و نیرومندی گرایش به اجتناب از شکست بدست می آید .

از این فرمول چنین استنباط می شود که هر گاه انگیزه امد به موفقیت بزرگتر از انگیزه ترس از شکست باشد ( Ms < Maf  ) باشد ، افرادی با انگیزه موفقیت شناخته شده که به انجام فعالیتهای موفقیت آمیز تمایلی ندارند : ( همان : 1 _ 130 )

در اینجا امنیت نظریه اتکینسون درباره انگیزه امید به موفقیت انگیزه ترس از شکست و برآیند انگیزه موفقیت را در شکل زیر به تصویر کشیده ایم .

                             جدول 5-2 بر آیند انگیزه موفقیت ( اتکینسون )

اتکینسون معتقد است که ترس افراد در موقعیت ها پیوند نزدیکی با احساس اضطراب در آنها دارد وکسانی که دارای انگیزه موفقیت پایینی هستند دارای احساس اضطراب عمق و قوی هستند . آنها اهداف وآرزوهای خود را در صورتیکه احتمال موفقیت خود را پاییین ببینند ، بلافاصله عوض می کنند و بدین ترتیب مرتبأ سطح آرزو های خود را پایین می آورند . ( اتکینسون 1964 : 29 )

آنچه نظریه اتکینسون را اهمیت بخشیده این است که که تنها عامل مؤثر بر کنش افراد را انگیزه و هدف نمی داند . بلکه علاوه بر آنها ، ارزش هدف در موقعیت نیز مورد توجه قرار گرفته است . او معتقد است که برای درک انگیزه افراد هم باید به فرد و هم باید به محتوای ( محیط ) نگریسته شود . ( هارتمن ومیر ، 1984 : 42 )

سازه های تعیین کننده انگیزش انسانها از نظر اتکینسون را در شکل زیر خلاصه نموده ایم :

                                       جدول 6-2 سازه های اتکینسون

دوم اکسلز و ویگ فیلد :

تئوری اکسلز و ویگ فیلد ( 2002 ) بر پایه تئوری اتکینسون بنا شده است با این تفاوت که از نظر آنها ارزش ها و انتظارات مؤ لفه هایی که عمدتأ از طریق اجتماعی فرهنگی بر انگیخته می شوند ، همچنین انتظارات و ارزشها با همدیگر ارتباط مثبت و معنی داری دارند ( بلعکس اتکینسون ) در این مدل فرض می شود که کلید اصلی و تعیین کننده انتخابهای بشری بر اساس ارزش نسبی و احتمال موفقیت در گزینه های مختلف است . ( اکسلز و ویگ فیلد 2002 : 118 )

همانگونه که در شکل ( 5- 2 ) دیده می شود انتظارات و ارزش ها به طور مستقیم برنقش ، پشتکار و انتخاب فرد مؤثرند . این انتظارات و ارزشها تحت تأثیر درک از رقابت ، درک از سختی کار ، اهداف و چارچوب شخصی قرار می گیرند . همینطور تحت تأثیر انتظارات و نگرشهای دیگران ، حافظه و تفسیر نتایج پیشرفتهای گذشته قرار می گیرند .

 تفسیر نتایج گذشته خود تحت تأثیر رفتارهای درونی شده ، ویژگی های فرهنگی و زمان می باشد. اکسلز معتقد است که ارزش کار دارای 4 مؤلفه هستند : کسب ارزشها ، درونی کردن آنها ، مطلوبیت آنها .هزینه نسبی . منظور از کسب ارزشها ، اهمیتی است که فرد برای انجام کارش قائل است . درونی کردن ارزش به معنی پذیرش نقش و فعالیت یا شناخت ذهنی از منافع است که فرد کسب می کند . مطلوبیت ارزش به عنوان چگونگی انجام یک وظیفه در ارتباط با اهداف آتی می باشد که خود این اهداف به اهداف کوتاه مدت و بلند مدت قابل تقسیم هستند . در انتها منظور از هزینه ، ابعاد منفی ناشی از کار مانند اضطراب وترس از شکست و موفقیت می باشد . ( اکسلز و ویگ فیلد : 118 )

   

3-2-2- تئوریهای اسنادی :

این تئوری از نوع تئوریهای شناختی می باشد . این تئوری بدنبال پیدا کردن راههایی است که در آن افراد به توضیح و تبیین رویدادها و روابط علی بین آنها می پردازند . اصطلاح نسبت دادن یا اسناد به علت هایی که فرد برای رویدادها یا نتایج اعمالش بر می گزیند و جنبه استنباط شخصی دارند اشاره دارد ( سیف 1370 : 363 )

بر اساس این تئوری جستجو برای درک و فهم امور و علل رویدادها مهمترین منبع انگیزش انسان است . فرض اساسی صاحب نظران اسناد بر این امر متکی است که انسان می خواهد درباره ساختار علی محیط خویش هر چه بیشتر شناخت پیدا کند و بداند چرا واقعه ای اتفاق می افتد واین رویداد به چه انگیزه قابل اسناد است . معمولأ انسان تنها از توصیف پدیده های محیط خشنود نمی شود ، بلکه می خواهد به تعبیر و تفسیر رویدادهای محیطی بپردازد. ( خداپناهی 1376 : 155 )

در اینجا به بررسی 2 نفر از صاحبنظران این تئوری ، واینر و هایدر می رویم :

اول واینر :

واینر استدلال می کند بر اثر موفقیت ، احساسات مثبتی مانند خوشحالی و با تجربه ناکامی ، احساسات منفی چون اندوه عاید انسان می گردد . انسان تحت برخی شرایط از جمله هنگامی که پیامد از چیزی که مورد انتظار است ، متفاوت باشد و یا از اهمیت بالایی برخوردار باشد ، موفقیت یا ناکامی های خود را بررسی می کند و اسنادهای وی محرکی برای هیجان های خاص می شود ( نایلی 1373 : 2 5 )

نظریه واینر در شکل زیر به راحتی قابل درک است :

                  شکل 2 -6 دیاگرام انگیزه پیشرفت واینر

واینر معتقد است کسانی که انگیزش و توانایی بالایی دارند و در موفقیت ها نتایج عالی کسب می کنند بیشترین میزان فخر و غرور را تجربه می کند ، ولی پس از شکست واکنش عاطفی آنان بشدت کاهش می یابد . شیب تند منحنی ( AM ) در شکل بالا موید این مطلب است . در مقابل کسانی که از توانایی و انگیزش برخوردار نیستند ( _ A M ) در مقایسه با گروههای دیگر پس از کسب موفقیت کامل از غرور کمتری برخوردار می شوند ؛ زیرا فکر می کنند خودشان در این موفقیت نقشی نداشته اند . به همین دلیل در مواردی که با شکست مواجه می شوند ، واکنش عاطفی آنان بتدریج کاهش می یابد . در واقع موفقیت و شکست برای این افراد تفاوت چندانی ندارد . ( خدا پناهی 1376 : 162 )

    شکل 7-2- رابطه انگیزش و توانای با واکنشهای عاطفی ( واینر1970 )

                                         ( منبع : خداپناهی 1376 : 162

  واینر و همکارانش ( 1972 ) برای بررسی رابطه بین کوشش و دشواری تکلیف یک سری آزمایشها یی را انجام دادند ، تا توانستند درباره اهمیت کوشش ، به عنوان عامل تعیین کننده انگیزه پیشرفت اظهار نظر کنند. بدین ترتیب آنها متوجه شدند ، افرادی که از انگیزه بالایی برخوردار هستند ، تکالیف در حد ، دشواری متوسط را انتخاب می کنند ، زیرا کوشش را عامل تعیین کننده و قابل کنترل برای موفقیت به شمار می آورند . اما افراد دارای انگیزه پیشرفت پایین ، چون کوشش را عامل اساسی موفقیت محسوب نمی کنند ، تکالیف بسیار ساده یا بسیار مشکل را بر می گزینند . ( همان : 315 )

شکل بالا نشان می دهد اغرادی که انگیزه موفقیت بالایی دارند ، تکالیف با درجه دشواری متوسط ( 50 . = P ) را ترجیح می دهند و از آنجا که موفقیت را به کوشش و توانایی ( عوامل درونی ) خویش اسناد می دهند . در نتیجه به دفعات مکرر و به میزان بیشتری از تجارب عاطفی خوشایند ( احساس غرور و خوشبختی ) بهره مند می گردند ؛ در حالی که افراد با انگیزه موفقیت پایین یا دشوار را انتخاب می کنند و چون شکست خود را به عدم توانایی اسناد می دهند در نتیجه دچار شرم و خجالت می شوند و این امر احتمال شکست بعدی آنان را افزایش می دهد . بنابراین انتخاب نوع تکلیف بیانگر اسناد های شخص به عوامل درونی یا بیرونی است . زمانی که اسنادها درونی باشد ( توانایی ، کوشش ) شخص مایل است ، اطلاعاتی راجع به خود کسب کند و در واقع نیاز به یک باز خورد در این فرد مشاهده می شود .

واینر ویژگی افراد با انگیزه موفقیت بالا را چنین توصیف می کند :

1 افرادی که از انگیزه بالای برخوردارند ، ترجیع می دهند پیامد های رفتار خویش را به خود اسناد دهند .

2 آنها آموخته اند که نتیجه رفتار خویش را به کوشش اسناد دهند .

3 به نشانه های کوشش حساسا هستند ونسبت به آنها از خود واکنش نشان می دهند . ( همان : 164 )

شدت عمل و پایداری رفتار در نظریه اسنادی واینر به این عوامل بستگی دارد :

1 رفتار ، تابعی است از انتظارات موفقیت و ارزش مشوق .

2 انتظارات تحت تأثیر پایداری انگیزه می باشند . اسناد علی شکست به دلایل ناپایدار مانند عدم کوشش و شانس ، بیشتر از اسناد به دلایل پایدار مانند عدم توانایی و دشواری تکلیف ف موجب استمرار و فزونی کنش می گردد.

به نظر می رسد اسناد شکیت به عدم کوشش مفید تر باشد ؛ زیرا کوشش جزء عوامل قابل مهار به شمار می آید .

1        هیجانات نیز تحت تأثیر اسناد علی قرار دارند ، خصوصأ که احساس ناشی از صلاحیت و عدم صلاحیت تعیین کنندگان کنش محسوب می شوند . بنابر این اسناد شکست به عدم توانایی موجب خدشه بیشتر موفقیتهای بعدی میگردد . ( همان : 166 )  

دوم هایدر :

در روند فعالیتهای معطوف به موفقیت و پیشرفت ، هایدر عوامل چهار گانه توانایی ، کوشش ، شانس و دشواری تکلیف را مؤثر می داند .

1 توانایی :

توانایی فرد را می توان از درصد موفقیتها و فعالیتهای قبلی وی استنباط کرد . چنانچه بعبارتی موفقیتها و شکستهای پیشین برای ارزیابی شخص از توانایی اش تعیین کننده است .

2 کوشش :

افراد می دانند که در رویارویی با مسائل با چه شدتی کوشش کنند . در این زمینه اطلاعات وتجربیات گذشته و همچنین بازخوردهای حاصل از برخورد با تکلیف به افراد کمک می کند تا آنها شدت و انرژی لازم برای این فعالیت را در نظربگیرند .

3 شانس :

اسناد به شانس ، منوط به ساخت تکلیف است . در جریان موفقیت یا شکست در بعضی موارد نقش شانس بخوبی مشهود است ؛ برای مثال کشیدن کارتی از بین یک کارت امری است شانسی . 

4 دشواری تکلیف :

دشواری تکلیف به این امر بستگی دارد که در یک جامعه مورد آزمایش  عده زیادی از عهده آن بر نیایند . بدیهی است کاری که اکثر افراد قادر به انجام آن باشند ، یک تکلیف دشوار تلقی نمی گردد ؛ برای مثال صعود به قله کوهی بلند برای افراد عادی دشوار است و می توان آن را به دشواری تکلیف اسناد داد ولی اگر کوهنوردی نتواند به قله کوه صعود کند در این صورت اسناد به دشواری تکلیف صحیح نیست ؛ زیرا وی با گروه مرجع ( گروه کوهنوردان ) مورد مقایسه قرار می گیرد . ( خداپناهی 1376 : 60 159 )

در اینجا عوامل موثر بر انگیزه پیشرفت را از دید هایدر در شکل شماره زیر خلاصه نموده ایم :

         جدول 2 7 طبقه بندی عوامل چهارگانه علی هایدر

با توجه به این جدول توانایی و کوشش از لحاظ مسند مهارگذاری عوامل درونی محسوب می شوند و فرد می تواند آنها را مهار کند ؛ در حالی که شانس و دشواری تکلیف عواملی بیرونی به شمار می آیند که فرد نمی تواند آنها را مهار کند . از لحاظ پایایی متغییر ها ، توانایی و دشواری تکلیف متغیر های پایدار در ردیف متغیر های ناپایدار محسوب می شوند . لازم به تذکر است که اسناد به هر یک از این عوامل واکنش عاطفی متفاوتی را به دنبال خواهد داشت . ( همان : 16 )

اگر موفقیت را به کوشش خود نسبت دهیم ، میزان رضایت حاصله به مراتب بیشتر از خشنودی است که به عوامل دیگر استناد داده شود .

اگر موفقیت  به توانایی نسبت داده شود ، چون توانایی امری درونی و پایدار است . خشنودی ( واکنش عاطفی ) بیشتری در بر خواهد داشت تا استناد موفقیت به شانس و دشواری تکلیف ( همان : 161 )

3 – 2 – تئوریهای اجتماعی :

اول استرادبک :

استرادبک ( 1953 ) معتقد بود که افراد دارای انگیزه بالا ویژگی های زیر را دارا هستند :

1 جهان را نظام منظمی می دانند که مسائل آن جای نگرانی ندارد .

2 داشتن اعتماد به دیگران

2        وقف زاهدانه خود به کار

 

وی تحت تأثیر نظریه وبر درباره سرمایه داری و کالونیسم با مقایسه آموزه های دینی یهودی های مهاجر مقیم آمریکا و همینطور پروتستانها و کالولیکهای ( ایرلندی و ایتالیایی ) به این نتیجه رسید که نباز به موفقیت در یهودی ها بیشتر است . وی برای یافتن پاسخ به این تفاوت به بررسی ارزشهای فرهنگی و خانوادگی در هر دو نمونه پرداخت . وی به این نتیجه رسید که : نحوه توزیع قدرت در خانواده مهمترین عامل مؤثر بر انگیزه پیشرفت در افراد می باشد ( استرادبک 1953 : 157 )

از نظر استرادبک چنانچه خانواده را بعنوان یک خرده نظام اجتماعی کوچک و نسبتأ مستقل با فرهنگ هنجارها و ساز و کارهای پاداش و تنبیه و قابلیت رشد و تغییر در نظر بگیریم ، نقشهایی که هر یک از اعضا در این خرده نظام بعهده می گیرند ، تأثیر زیادی بر سازگاری آنها با نظام گسترده بیرون از خانواده دارد . از آنجا که تفاوتهای فرهنگی در مورد نحوه توزیع قدرت در خانواده وجود دارد ، می توان انتظار داشت که در بعضی از فرهنگها ساختار قدرت در خانواده به گونه ای است که فرزندان را برای سازگاری با موقعیتهای قدرت در زندگی بیرون از از خانه آماده تر و موفق تر نماید . ( 1384 : 46 )

چنانچه ساختار قدرت در خانواده به گونه ای باشد که قدرت میان اعضا خانواده توزیع ، سازگاری فرد با قدرت توزیع شده درون خانواده به نظامهای بیرون از خانواده نیز تعمیم داده می شود . این توزیع بر گرایشهای ارزشی فرزندان تأثیرگذار است . بطوریکه توازن قدرت در خانواده باعث ایجاد گرایشهای همچون استقلال گرایی ، فرد گرایی ، کمال پذیری ، کنترل سرنوشت خود وغیره در فرزندان می شود .

استرادبک تأکید می کند که ایجاد چنین گرایشهایی در فرزندان نتیجه توازن قدرت در خانواده است وتنها با تمایل والدین به چنین ارزشهایی ، این ارزشها به فرزندان منتقل نمی شود . یعنی وجود یا عدم وجود چنین ایده ها و گرایشهایی در والدین نمی تواند بر گرایشهای ارزشی فرزندان تأثیر گذارد . ( همان : 47 )

استرادبک معتقد است که علت موفقیت پروتستانها در تأکید به فرد گرایی ، استقلال گرایی از خانواده ، مسؤلیت پذیری ، کمال گرایی و مشروعیت به روابط قدرت می باشد .

دوم پارسنز :

پارسنز ضمن تأئید نظریه مک کله لند و به خصوص اتکینسون معتقد به تأکید بر بعد ارزش پیشرفت در جامعه شناسی است . وی معتقد است که " ارزش کار " به معنی  " کیفیت کار " است که می توانیم آنرا با سه مولفه زیر در هر جامعه ای بسنجیم :

1 مطلوبیت ارزش : به طور مثال ارزش خواندن رشته ریاضی در دبیرستان برای مهندس شدن

2 محرک ارزشی : به طور مثال ارزش خواندن رشته ریاضی در دبیرستان برای لذت بردن از حل مسایل ریاضی

3 ارزش موفقیت در هدف : به طور مثال ارزش خواندن رشته ریاضی در دبیرستان برای گرفتن نمره عالی . ( پارسونز 1980 : 261 )

محرک ارزشی خود دارای 2 بعد اساسی است :

1 پاداش درونی یا بیرونی که بلافاصله فرد دریافت می کند .

2 ارزشهای جهانی که برای آن کار و فعالیت وجود دارد . ارزشهایی چون رقابت ، نوع دوستی ، کسب قدرت ، کسب پایگاه و تعلیم و تربیت .

به عبارتی هر فردی فعالیتی را انتخاب می کند که برای آن ارزش قایل است . که البته این انتخاب افراد می تواند تحت تأثیر ارزشهای ساختاری باشد یا نمایشی از تفاوت افراد در درک ارزشها باشد . ( همان : 362 )

پارسنز بعد از این توضیحات به تفاوت نقش جنسیت در هدف گذاری و ارزشها می پردازد و اینکه سلسله مراتب ارزشهای زنان تا چه حد با مردان متفاوت است . که این نشان دهنده وجود ساختاری متفاوت در بین جنسیتها برای انگیزه کار و پیشرفت است .

مثلأ زنان به نقش والدین خود خیلی بیشر اهمیت می دهند تا به کار خودشان . در حالیکه این حالت در بین مردان به ندرت اتفاق می افتد . و اینگه زنان در تصمیم گیری های خود به اهداف خانواده اهمیت بیشتری می دهند . یا اینکه اگر زنان کار خود را در راستای کمک به دیگران ببینند برای آن  کار ارزش بیشتری قائل هستند . ( همان : 362 )

پارسنز علت تفاوت دیدگاهها را در وجود هسته های متفاوت ارزشی در فرآیند جامعه پذیری افراد می انگارد . بدین گونه او مانند مک کله لند به اهمیت نقش والدین در امر تربیت فرزندان تأکید دارد .

هدف پارسنز از مطرح کردن بحث تفاوت جنسیت و ارزشها ، نشلن دادن مطلوبیت ارزشها در فعالیت نزد کنشگران بوده است . اگر مطلوبیت ارزش را بعنوان سودمندی یک هدف در رسیدن به هدف بدانیم ، جنسیت مهمترین عاملی است که سودمندی را برای افراد می تواند تعریف کند . ( همان : 364 ) 

بطور خلاصه پارسنز بدنبال اثبات این مدعاست که ارزشها عامل اصلی ساخت انگیزه ها در بین مردم هستند . این ارزشها خود تابع ساختارهای جامعه ( فرهنگ ، اقتصاد ، اجتماع و سیاست ) هستند . هر چقدر جامعه سطح توسعه یافتگی اقتصادی ، فرهنگی ، سیاسی و اجتماعی اش بیشتر باشد کار و تلاش در آن جامعه ارزشمند تر است و هر چه در جامعه کار و تلاش ارزشمند تر باشد ، مردم در خود انگیزه بیشتری برای پیشرفت و موفقیت احساس می کنند . به همین دلیل است که برخی از صاحبنظران انگیزه پیشرفت را بحثی سرمایه داری و متعلق به جوامعی می دانند که در مسیر رشد و توسعه گام بر می دارند . تحقیق بین فرهنگی روزن با مقایسه انگیزش پیشرفت در آمریکا و برزیل این مدعا را اثبات می کند .

سوم بلومن :

بلومن و همکارانش ( 1980 ) به منظور ارائه مدلی برای انگیزه پیشرفت جهت و روابط پیشرفت را بیان داشتند . منظور از جهت پیشرفت ، تلاش ذهنی و جسمی یک فرد برای رسیدن به هدف است . همینطور روابط پیشرفت عبارتند از جستجوی پیشرفت از طریق واسطه ها و روابط . که هر یک به موارد زیر قابل طبقه بندی هستند :

1 انواع جهات انگیزه پیشرفت

1 1 جهت درونی : تمایل درونی به انتخاب فعالیتی که او را با محیط خودش رو در رو می گرداند . افراد با چنین ویژگی بدنبال هیجان در کارهایشان هستند  و عمدتأ جذب کارهایی می شوند که آنها را در دنیا مطرح کند . اینها با معیارهای پذیرفته شده مخالفت می کنند و به دنبال راه حلهای جدیدی هستند .

2 1  جهت رقابتی : تمایل به انتخاب فعالیتی که فرد را از دیگران برجسته می سازد . این افراد تمایل به بازی کردن با دیگران و برنده شدن دارند اینها از رقابت لذت می برند و سرگرم می شوند .

3 1 جهت قدرت : تمایل به انتخاب فعالیتی که اجازه کنترل دیگران یا موقعیتها را به فرد می دهند . این گونه افراد با سلطه و استفاده از کنترل فردی موفقیت کسب می کنند . این افراد تمایل دارند تا پایگاه ، منزلت یا قدرت فردی خود را ارتقاء دهند .

4 1 جهت ابزاری : اینگونه افراد از موفقیت به عنوان ابزاری برای موفقیت های آتی استفاده می کنند . به عبارتی خود را برای بررسی منافع و انجام فعالیتهای بعدی در نظر می گیرند . ( بلومن و همکاران 1980 : 149 )

2 انواع روابط در انگیزه پیشرفت

 1 2 -  روابط جانشینی : تمایل به پیشرفت غیر مستقیم از طریق مشخص کردن 1 یا چند پیشرفت مستقیم

2 2 - روابط کمکی : تمایل به پیشرفت از طریق کمک به پیشرفت دیگران

3 2 روابط همکارانه : تشریک مساعی بین 2 یا چند نفر برای رسیدن به هدف . اینجا مشارکت و همکاری عامل پیشرفت می باشد

4 2 روابط اتکایی : تمایل به موقعیتی که فرد یا نهادی وظایفی را انجام می دهد و آنرا به شخص متکی نسبت می دهد

5 2 روابط ابزاری : از روابط به عنوان ابزاری برای پیشرفت استفاده می شود . ( همان : 53 149 )

بلومن و همکارانش معتقدندکه با در نظر گرفتن 4 بعد ، جهت انعطاف پذیری و شدت انگیزه پیشرفت را می توان به شناخت منبع انگیزه پیشرفت پی برد .

بلومن و همکارانش معتقدند که اگر روابط از نوع جانشینی یا کمکی باشند ، منشا انگیزه دیگران هستند هرچه از طرف روابط جانشینی به سمت روابط ابزاری پیش می رویم ، منشا ء انگیزه از دیگران به سمت خود تغییر می کند همینطور اگر جهت انگیزه درونی باشد منشا " کار "  و وظیفه برای آن در نظر گرفته شده که هر چه به سمت نوع ابزاری حرکت می کند منشا آن " خود " می گردد .

بلومن و همکارانش 4 بعد اساسی برای انگیزش پیشرفت در نظر گرفته اند :

1 جهت : که می تواند این جهت به سمت " خود " یا "کار" (همانگونه که در بالا توضیح داده شد) باشد.

2 دامنه : اغلب مردم از یک نوع پیشرفت استفاده می کنند اما در مواردی ترکیبی یا مرحله ای از آنها را به کار می برند

3 انعطاف پذیری : انعطاف پذیری خود تحت تأثیر دامنه است . میزان حرکت در دامنه که نشان دهنده میزان انعطاف انگیزه پیشرفت در جامعه است ، ظرفیتهای متفاوت محیط و توانایی پاسخ به فرصتها به وسیله شیوه های پیشرفت می باشد .

4 شدت : شدت پیشرفت این است که می توان بین چند نفر یا چند گروه انگیزه پیشرفت را با هم مقایسه نمود . ( همان : 9 156 )

آنها معتقدند که جامعه پذیری مهمترین عامل مؤثر بر انگیزه پیشرفت در جوامع می باشد . که این جامعه پذیری خود تحت تأثیر فرهنگ جامعه است . که در حقیقت این فرهنگ هر جامعه است که انواع انگیزه ها را برای افراد خلق کرده یا سرکوب می کند .

تأثیر جامعه پذیری بر انگیزه پیشرفت :

اهمیت نقش خانواده در جامعه پذیری افراد بسیلر مهم و پیچیده است و تحقیقات بسیاری درباره رابطه بین انگیزه پیشرفت ونوع خانواده انجام گرفته است . مک کله لند معتقد است که درجه انگیزه موفقیت افراد یکبار برای همیشه در کودکی ثابت می شود و پس از آن تغییر چندانی نمی کند . ( روشه 1366 : 160 )

در جوامعی که از سنین کودکی آزادی عمل و باز خوردهای روشن از عملکرد به کودکان داده می شوند و سلطه گرایی پدر و مادر مهار می شود ، انگیزه پیشرفت در فرزندان بیشتر رشد می کند . برای همین بهترین راه مؤثر بر ایجاد انگیزه در افراد ، آموزش خانواده های آنان است .

 براد برن ( 1953 ) تحقیقی درباره دانشجویان ترک  دانشگاه استامبول ) و نمونه موازی آمریکا ( دانشگاه هاروارد ) انجام داد . یکی از فرضیه های تحقیق فوق عبارت از اینکه در خانواده ترک ، پدر مقتدر و بر خانواده مسلط است و دانشجویان پسر ترک در مقایسه با گروههای موازی آمریکا یی ، انگیزه موفقیت کمتری دارند ، در این پژوهش تکید گردید . ( مرتضوی ، 70 : 55 )

استرادبک ( 1958 ) نیز اهمیت توزیع قدرت در خانواده را مورد مشاهده قرار داده است ، و آن را امری کاملا فرهنگی می داند . وی با مقایسه پیشرفت بین یهودیان ، پروتستانها ، کاتولیکهای ایرلندی و کاتولیکهای ایتالیایی به این نتیجه رسید که علت موفقیت یهودیان در تخصیص عادلانه قدرت در خانواده بر حسب نقش ها بین پدر ، مادر و فرزند است و عامل مهمتر ، نقش حمایتی خانواده از فرزند در بیرون از خانه است ( استرادبک 1958 : 148 )

از دیگر تحقیقات انجام گرفته بلید به تحقیق برنارد روزن ( 1961 ) اشاره نمود . وی دو گروه پسر از کشورهای برزیل و آمریکا انتخاب نمود و آنها را در 5 طبقه اجتماعی تفکیک نمود . روزن با جدا کردن نقش پدر و مادر در ایجاد این انگیزه به این نتیجه رسید که رفتار پدر از نظر کسب استقلال و رفتار مادر از نظر کمک به رشد انگیزه موفقیت کودکان خانواده بسیار مهم است .

وی بین طبقه اجتماعی و میانگین سنی از نظر اعمال روشهای تربیتی مناسبی که به کسب استقلال و رشد انگیزه موفقیت کمک می کنند ، رابطه معکوس مشاهده کرد . اعمال روشهای تربیتی مناسب برای آموزش پیشرفت میانگین سنی در طبقات مرفه زودتر ( 7.7 سالگی در برزیل و 6.5 سالگی در آمریکا ) وسایر طبقات میانگین ( 8.4 سالگی در برزیل و 7.7 در آمریکا ) بدست آورد . ( همان : 617 )

همینطور آموزش استقلال بر حسب میانگین سنی در طبقات بالا ( 6.4 سالگی در برزیل و 6.4 سالگی در آمریکا ) بوده و سایر طبقات بطور میانگین ( 8 سالگی در برزیل و 7.8 سالگی در آمریکا ) بود ( همان : 618 ) و اینکه انگیزه موفقیت در تمام طبقات اجتماعی برزیل کمتر از آمریکایی ها بود روزن عقیده دارد که علت این اختلاف را باید در سنتی بودن خانواده های برزیلی و اقتدار و تسلط کامل پدر بر خانواده و خصوصیات رفتار مادران برزیلی جست ، زیرا مادران برزیلی به عکس مادران آمریکایی قادر به تحمیل معیارهای خود و ایجاد محیطی مناسب  برای کسب استقلال و رشد انگیزه موفقیت در کودکان خانواده نیستند . ( همان : 623 )

روزن در خانواده های پدر مرکز پسران از استقلال و خود اتکایی کمی برخوردارند و از کودکی اطلاعت و فرمانبرداری را می آموزند و همواره انسانهایی وابسته به دیگران باقی می مانند . در حالیکه در خانواده های مادر مرکز پسران از استقلال بیشتری برخوردارند و انگیزه موفقیت آنها بیشتر می باشد . ( همان : 623 )

تحقیق وینتر باتام ( 1958 ) از نمونه تحقیقاتی است که نشان می دهد والدینی که برای پیشرفت اقتصادی و اجتماعی خانواده اهمیت زیاد قایل هستند به رشد انگیزه موفقیت در فرزندان خود کمک می کنند و در داستانهای تخیلی کودکان آنها اشاراتی متععد به رقابت ف فعالیت و تلاش برای رسیدن به هدف و بردن جایزه مشاهده می شود . هنگامی که پسران 8 تا 10 ساله را به دو گروه نیاز پیشرفت زیاد و کم تقسیم کردند و با مادران آنها درباره درخواستهای آنها از فرزندانشان مصاحبه شد ، معلوم شد که مادران پسرهای دارای نیاز پیشرفت زیاد از مادران پسرهای دارای نیاز پیشرفت کم ، انتظار مهارت اتکا به خود بیشتری را داشتند . مهارت اتکا به خود به صورت انجام کارها توسط خود ف مسؤلیت پذیری ، سختی کوشی ف و عملکرد خوب تعریف شد مادران پسرهای دارای نیاز پیشرفت زیاد همچنین قید و بند های کمتری برای پسرانشان ایجاد می کنند ولی انتظار داشتند که این قید و بندها در سنین اولیه پیروی شوند . پسرانی که دارای نیاز پیشرفت زیادی بودند در مقایسه با پسرانی که دارای نیاز پیشرفت کم بودند ، در جوانی به مستقل بودن ترغیب می شدند . ( شولتز 1379 : 521 )

تأثیر سن بر انگیزه پیشرفت :

شواهد گواه بر آن است که انگیزه پیشرفت بعد از میانسالی ، زمانی که اغلب مردم اوج حرفه خود را گذرانده اند ، کاهش می یابد . ( مهر و کلیبر ، 1981 ؛ اسمیت ، 1970 )

افراد مسن تر موفقیت را در قالب دیگری تعریف می کنند . آنها دیگر برای همان هدفهایی که در 20 سالگی و 30 سالگی دنبال می کردند برانگیخته نمی شوند ، با این حال ممکن است که باز هم دوست داشته باشند برای پیشرفت تلاش کنند . اگر فرد مسنی امنیت ، مقام ، و درآمد کافی به دست آورده باشد ، پس ممکن است که هدفهای مربوط به رشد شخصی ، جای هدفهای شغلی قبلی را بگیرند . هدفهای جدید مستلزم همان نوع رفتارهای رقابتی نیستند ، ولی با این حال دستیابی به آنها نوعی موفقیت است . بنابراین ، کیفیت انگیزش پیشرفت با افزایش سن تغییر می کند . ( همان : 522 )

تأثیر جنسیت بر انگیزه پیشرفت :

مک کله لند و همکارانش با مقایسه عملکرد مردان و زنان در تستهای TAT برای نیاز به پیشرفت اعلام کردند که مقیاس نیاز به پیشرفت TAR برای زنان معتبر نیست و برای همین سالها این انگیزه برای مردان محاسبه می شد . ( شولتز ، 1379 : 522 )

بررسی اولیه تفاوتهای جنسیت در انگیزش پیشرفت در سال 1953 منتشر شد . ماتینا هورنر ( 1973 ) اعلام نمود که زنان برای دستیابی به موفقیت برانگیخته می شوند ، ولی از موفقیت نیز می ترسند . به نظر هورنر ، موفق شدن در دنیای رقابتی ، چیزی است که زنان بسیاری از آن اجتناب می کنند ، زیرا این به طور سنتی ویژگیهای غیر زنانه محسوب می شود . ( شولتز : 522 )

هورنر برای آزمودن این فرضیه از موفقیت ، مطالعه ای را انجام داد که در آن به دانشجویان زن و مرد شروع یک داستان داده می شد و از آنها می خواستند که آن را کامل کنند . نزدیک به دو سوم آزمودنی های زن داستانهایی را نوشتند که بیانگر ترس از موفقیت بودند رسیدن به سطح بسیار بالا به نظر آنها پیامد های منفی در بر داشت . در مقابل ، داستانهای ازمودنی مرد احساسهای مثبت نسبت به موفقیت را نشان دادند . کمتر از 10 درصد ترس از موفقیت یا پیامدهای رسیدن به سطح بالا را نشان دادند . ( همان : 523 )

برای تعیین این که چگونه ترس از موفقیت می تواند رفتار را در موقعیت پیشرفت تحت تأثیر قرار دهد . پژوهشهای دیگر همواره از یافته های هورنر درباره تفاوتهای جنسیت در نیاز پیشرفت حمایت نکرده اند .

بررسی هافمن ( 1974 ) معلوم ساخت که 64 درصد آزمودنی های زن ترس زیادی از موفقیت داشتند . ( تقریبا همانند آزمودنی های مطالعه هورنر ) ولی 77 درصد آزمودنی های مرد نیز دارای ترس از موفقیت بودند . در حدود 30 درصد از داستانهای مردان ، ارزش موفقیت و پیشرفت را زیر سؤال بردند ؛ تنها 15 درصد از داستانهای زنان در این باره تردبد داشتند . داستانهای هر دو گروه تصورات پیشرفت کمتری را از آزمودنی های هورنر در بر داشتند . ( همان : 524 )

4-2-تئوری های ساختاری ( قشر و طبقه )

1-4-2-رویکرد مارکسیستی

اول-کارل مارکس:

محور اصلی درک نظرات ،شناخت نقش اساسی طبقات اجتماعی است. درواقع در دیدگاه او تقسیمات طبقاتی اساسی ترین تقسیمات را در جامعه سرمایه داری و نیز در دیگر نظام های اقتصادی تشکیل می دهند.مارکس در آثار گوناگون خود به اهمیت تقسیمات طبقاتی اجتماعی داده است و بدین سان،اهمیت دیگر تقسیمات اساسی اجتماعی ،مانند جنسیت ،نژاد و قومیت ،را دست کم گرفته است.

با وجود نقش مهمی که مارکس به طبیقات اجتماعی داده تا اندازه ای شگفت انگیز است که تحلیلی نظام مند از طبقات اجتماعی گوناگون که در جامعه سرمایه داری مدرن یافت می شوند به دست نداده است . او بعث درباره ی این موضوع را در فصل پایانی جلد سوم سرمایه (1867) آغاز کرد ، اما پیش از به پایان رساندن آن در گذشت و این بحث ناتمام ماند. به این دلیل بحث های مارکس درباره طبقات اجتماعی در نظام سرمایه داری بسیار فرق می کنند.

گورویچ معتقد است که اولین بار مفهوم طبقه در مقاله "سهمی در نقد فلسفه حقوق هگل " در سال 1843 توسط کارل مارکس به کار رفته است. (گورویچ 1357: 32)

به نظر مارکس پایه تحولات اجتماعی بر مبنای پیشرفت ها و تغییراتی است که در شیوه تولید پدید می آید .وقتی شیوه تولید جدیدی جایگزین نحوه قدیمی تولید شود ، این امر سبب دگرگونی زندگی اجتماعی می گردد . نیروهای تولید ی و روابط تولید در هر جامعه به منزله مبنایی است که ساخت اجتماعی آن جامعه را تعیین می کند.

نیروهای تولیدی شامل انسان و تجربیاتش ، ابزار تولید ، مواد اولیه ، ساختمان زمین ، ماشین و روبط تولید ی شامل نحوه مالکیت و روابط انسانی ناشی از آن که می تواند به صورت طبقه اجتماعی تجلی کند.

مارکس بدون انکنه نقش عواملی چون قدرت یا شیوه زندگی رانفی کند، واقعیت اساسی جامعه مالکیت می داند و آن زیربنا می نامد، مراحل این زیربنا نهادهای اجتماعی فرهنگی قرار دارند که آن ها را روبنا می نامند ، ازجمله قدرت شیوه های فرهنگی ، صورت های زندگی خانوادگی  فرایند های آموزش و پرورش و عواملی از این قبیل (تامین 1373: 6)

از نظر مارکس طبقه ، جدا و مستقل از افراد بود و شیوه رفتار وشرایت زندگی اقتصادی خود را تعیین می کند.

به طور کلی طبقات از نظر مارکس داری ویژگیهای زیر می باشند:

1-                    در جریان تولید ، موقعیت همه آن ها ، یکسان باشد.

2-                    منافع مشترک اقتصادی یکسانی داشته باشند.

3-                    به آگاهی طبقاتی رسیده باشد .

4-                    به گامه خصومت طبقاتی رسیده باشند.

5-                    از نظر روانی و طبقاتی، بهم بستگی و با یکدیگر ،پیوند داشته باشند.(لهسایی زاده 1377 :23)

از نظر ماکس نقسیم جامعه به طبقات نه بر بنیاد ثروت است و نه بر مقدار  در آمد .شرط ضروری بشیکیل یک طبقه وجود "دشمن طبقات " است . از نظر مارکس ، باید دوگامه پشت سر گذاشته شود تا یک طبقه ی اجتماعی به وجود آید .نخست گامه ی "بقطه در خود "   است که در آن افراد با منافع مشترک در نظام تولیدی ، بدون آگاهی طبقاتی ، با یکدگر زندگی می کنند . دوم گامه ی " طبقه برای خود " است که افراد را به همبستگی و انسجام طبقاتی می رساند .(همان )

طبقه ی در خود این است که اعضاء طبقه از درک جایگاه طبقاتی شان عاجزند ، روشهای دفاع از موقعیت خود را نمی شناسند و منافع واقعی طبقاتی خود را تشخیص نمی دهند . در عوض طبقه برای خود طبقه آگاه است . بخش بزرگی از اعضای بطور آگاهانه خود را وابسته بدان می دانند و فکر می کنند که با طبقه ی دیگر در حال مبارزه اند . مادامی که بیشتر افراد در یک طبق پاسسن و در حالت  " در خود " قرار دارند رفتار اعضای طبقه در این حالت بگونه ای است که اعضاء برای پیش افتادن از دیگر اعضاء با هم مبارزه می کنند و رقابت درون طبقاتی به وجود می آید . در این حالت تعارض طبقاتی رنگ می بازد . برطبق گفته مارکس این افراد در قالب ارزشها یا مفاهیمی مس اندیشند که برای دوام موقعیت طبقه مسلط کارکرد دارد. لذا هر فردی اگر چه ممکن است بطور معینی عضوی از طبق پایین باشد ، اما ممکن است بطور ذهنی خود را چنان تشخص بخشد یا عمل کند که با موقعیت طبقعه دیگر سازگار باشد(یعنی در جهت منافع طبقه دیگر رفتار نمایید)(لیپست و همکاران 1381: 36)

لیپست معتقد است که مارکس ، همبستگی بالایی میان جایگاه طبقاتی بعنوان امری عینی و آگاهی طبقاتی بعنوان امری ذهنی نمی بیند چون اگر آگاهی طبقاتی کامل د ر جامعه معینی به وجود می آید ، آن جامعه در نیمه راه  انقلاب است.

در زمان های عادی ، عواملی ساختی اقشار محروم را برای آگاه شدن از وضع طبقاتی خود تحت فشار قرار می دهند ، اما قدرت ذاتی طبقه  حاکم ایجاد آگاهی طبقاتی را مانع می شود

طبقه مسلط ،مشروعیت اجتماعی همچون مدرسه و کلیسا را مورد حمایت قرار می دهد و بدین ترتیب آگاهی کاذب در بین مردم ایجاد می کند.(همان)

به عبارتی مفهوم طبقه اجتماعی از نظر مارکس هنگامی شکل می گیرد که علاوه بر داشتن خصلتهای فوق یعنی نقش واحد و مشترک در تولید و دارا بودن  منافع اقتصادی مشترک از همبستگی طبقاتی نیز برخنردار باشد و همبستگی طبقاتی به نوئبه خود مستلزم داشتن آگاهی طبقاتی است که این بر ایدئولوژی طبقاتی استوار است . این آگاهی بر اثر نبرد و ستیز طبقاتی حاصل می شود .

به طور کلی مفهوم مارکسیستی ساخت طبقه ،دو قطبی است جامعه سرانجام بر اساس نبرد طبقاتی به دو طبقه تقسیم خواهد شد.

به طور خلاصه ، بنیان طبقات اجتماعی برای مارکس مبتنی بر نقشی است که طبقات در تولید پخش و توزیع اموال اقتصادی ایفا می کنند،همین نقش است که سطح زندگی ، آگاهی طبقاتی ، ایدئولوژی ،فرهنگ ، حلات سیاسی و دیگر جنبه های طبقات اجتماعی را تعیین می کند ، طبقاتی که وجودشان از راه نبردی که بین آنها برای رسیدن به قدرت در جریان است آشکار می گردد. (گورویچ 1358: 47)

مارکس ،همواره در نوشته هایش به دو طبقه اصلی (بورژوازی و پرولتاریا ) اشاره کرده که علت آن پیچیدگی نظامهای طبقاتی بوده است . وی با این روش خواسته با محدود کردن کار خود ، فرضیات مورد نظرش را دنبال کند نه اینکه واقعا منکر سایر طبقات اجتماعی باشد.

به نظر گورویچ مارکس در کتاب انقلاب و ضد انقلاب در آلمان از وجود حداقل هشت طبقه متفاوت در آلمان سال  1848 نام برده است ،مثل :

1- فئودالهای بزرگ       2-بورژوازی    3-خرده بورژوازی 

4- طبقات بزرگ و متوسط دهقانان        5- خرده دهفانان آزاد

6- کارگران کشاورزی   7- دهقانان وابسته به زمین       8- کارگران صنعتی (گورویچ 358 )

مارکس ، در پایان عمر خود ، از پیدایش یک طبقه نوین متشکل از مدیران، دیوانداران و مراقبان صنایع بزرگ ( برکراتها ) هشدار داد. ( لهسایی زاده 1377: 24)

در برخی از نوشته های مارکس طبقه حاکم ، اقلیتی اند که زمام تولید اقتصادی ، توزیع ثروت ، نیروی سیاسی و فعالیت های فکری و هنری را بدست می گیرد. مارکس چنین استدلال می کرد که بیشتر کسانی که وسایل تولید را در اختیار دارند ، قدرتمندترین طبقه را تدر جامعه تشکیل می دهد ، در نتیجه ، بیشترین پاداشه را دریافت می کنند.

مارکس چندان، به تحلیل رفتار طبقه سرمایه دار علاقه مند نبود . مارکس معتقد است که در همه حوامع مبتنی بر کنترل مسایل تولید ف نظام قشربندی پدید می آید . چنین واقعیتی در بردارنده این نکته است که کسانی که از وسایل تولید موجود سود می برند، به حفظ وضع موجود علاقه مند هستند . اعضای طبقات بالا در  راستای فزونی منافع خود به گونه ای رفتار می کنند که در درازمدت ، به پیدایش راههای نوین تولید کالاها منجر می شود.(همان)

در نگاه مارکس ، ماهیت جامعه سرمایه داری ایحاب می کند که مالک کارخانه سودش را با تملک منافع حاصل از کارگر به خداکثر برساند. از سوی دیگر، قدرت اقتصادی طبقه سرمایه داری به وی امکان می دهد تا اهرم های قدرت سیاسی را در خدمت منافع خودش بدست گیرد. (تامین 1373: 6)

مفهوم طبقه در نظر مارکس ، ما را به سوی نابرابریهای اقتصادی به طور عینی ساخت یافته در جامعه هدایت می کند .طبقه از نظرمارکس ، به باورهایی که مردم درباره موقعیت خود دارند اشاره نمی کند ، بلکه به شرایط عینی که اجازه می دهد بعضی ها بیشتر از دیگران به پاداش ها ی مادی دسترسی داشته باشند اشاره می کند.

 با توجه به مطالب بالا نتیجه می گیرییم که از نظرمارکس ، تجلی انگیزه پیشرفت را زمانی که خود آگاهی طبقاتی شکل می گیرد و پرولتاریا به سمت انقلاب سوق می دهد، می توانیم شاهد باشیم . چون پروتالیا می خواهد تا با شکستن ساختارها راهی برای پیشرفت و ترقی خود در جامعه باز کند و خودش را از وضعیت استثماری خارج نماید.

دوم-نیکولاس پولانتزاس :

پولانتزاس در کتاب "طبقات در سرمایه داری معاصر " نظریات خود را در مورد تعیین ساختار طبقاتی نظام سرمایه داری مورد بررسی قرار داده است. تحلیل وی بر سه فرض استوار می ماند:

1-                    طبقات را نمی توان خارج از فرایند مبارزه طبقاتی تعریف کرد.

2-                    طبقات اجتماعی به موقعیت های عینی در دوران فرایند تولید اجتماعی کار اشاره دارند.

3-                    طبقات نه تنها در سطح اقتصادی بلکه همچنین در سطح سیاسی و ایدئولوژیک بطور ساختاری تعیین می شوند (1373: 11)

بطور کلی ، پولانتزاس ، معیارهای تعیین حدود طبقات معیارهای اقتصادی و ایدئولوژیک است که موقعیت عینی طبقات در درون تقسیم کار اجتماعی را تعیین می کند. وی در واکاوی طبقات بسیار به سیاست و ایدئولوژی اهمیت می دهد .

پولانتزاس با چنین دیدگاهی ، وضع طبقاتی خرده بورژوازی جدید، طبقه کارگر و بورژوازی را بررسی کرده است . بر طبق تحلیل او، خرده بورژوازی جدید در فرایند رشد سرمایه داری به تدریج جانشین خرده بورژوازی سنتی شده است . خرده بورژوازی جدید ، شامل کارمندان و صاحبان حرقه هاغی حدید می شود. به نظر پولانتزاس تعیین مرزهای طبقاتی میان خرده بورژوازی جدید طبقه کارگر در سرمایه داری پیشرفته مسئله ا ی اساسی است. خرده بورژوازی جدید از حیث اقتصادی ، سیاسی و ایدئولوژیک از طبقه کارگر مجزا می شود. از نظر اقتصادی ، خرده بورژوازی جدید، کار غیره مولد انجام می دهد در حالی که طبقه کارگر کار مولد عرضه می کند. از نظر سیاسی ، خرده بورژوازی جدید بر خلاف کارگران تحت سرپرستی و نظارت سرکوبگرانه قرار ندارند . از نظر ایدئولوژیکی به این معنی که هر دو طبقه با وحود این که متعلق به دو وجه تولید متفاوت هستند، نسبت به مبارزه طبقاتی اصلی در جامعه مواضع یکسانی اتخاذ می کنند. در نتیجه این وضع ، وحدت ایدئولوژیکی ماین خرده بورژوازی سنتی و مدرن پیش می آید و از همنی روست که می توان آن دو را اقراد یک طبقه دانست . به عبارتی دیگر این دو طبقه از لحاظ ایدئولوژی یک طبقه واحد را تشکیل می دهند. عناصر اصلی این ایدئولوژی عبارتست از : فردگرایی، اصلاح گرایی، و قدت پرستی . واهمه غلطیدن به وضع پرولتاریای ، خرده بروژوازی را بر آن می دارد تا بر هویت شخصیت و پیشرفت فردی تاکید کند. خرده بورژوازی همچنین بطور نسبت به نظام سرمایه داری نگرشی اصلاح طلبانه دارد و رفاه حال خود را در چنین اصلاحی می جوید . قدرت پرستی و قدرت طلبی مهم ترین ویژگی سیاسی خرده بورژوازی است که از موقعیت بینابینی و شکننده آن در فاصله طبقات اصلی ناشی می شود(همان :13)

نکته مهم این است که خرده بورژوازی جدید را باید از طبقه کارگر صنعتی تمیز داد. بر طبق مفاهیم اصلی نظریه پولانتزاس ، چنانچه اشاره کردیم ، این تمیز در سه حوزه اقتصادی ، سیاسی و ایدئولوژیک ضرورت می یابد. تمیز میان کار مولد و کار غیره مولد از انظر اقتصادی به عنوان شاخص طبقه کارگر از خرده بورژوازی جدید این نتیجه را در پی می آورد  که کار مزدی معیار طبقه کارگر نیست . از همین رو، به نظر او، همه مزدبگیران کارگر محسوب نمی شوند،زیرا کل مزدبگیران در کار مولددرگیر نیستند.منظور پولانتزاس از کار مولد کری است که مولد ارزش مازاد مادی و کالایی است و در عین حال مبانی روابط استثماری را باز تولید می کند. با توجه به این تعریف مزدبگیرانی که کار غیره مولد انجام می دهند، خارج از طریق کارگرقرار می گیرند . زیرا اساسا خارج از رابطه اصلی استثماری در جامعه سرمایه داری هستند . خرده بورژوازی جدید هرچند جزء بورژوازی نیست لیکن سهمی هم در تولبد ارزشی ندارد و استثمار نمی شود(همان :14)

با این حال براساس عوامل سیاسی " تعین ساختاری طبقه" بخش هایی از مزدبگیرانی که کار مولد انجام می دهند مانند سرکارگران از دره طبقه کارگرخارج می شوند.

طبعا در فرآیدند تولید مادی ، کار سرکارگران مولد است زیرا عامل ایجاد هماهنگی و همبستگی در کا تولید است . لیکن از لحاظ سیاسی و سلطه اجتماعی جایگاه اجتماعی سرکارگران در درون موقعیت سلطه سیاسی سرمایه بر کار قرار می گیرد . این موقعیت روابط سیاسی میان طبقات اصلی را در فرایند تولید ما دی باز تولید می کند. بدین سان گرچه در حوزه اقتصادی ، وضع " اشرافیت کارگری"  موقعیت استثمار شده است اما از لحاظ سیاسی در سازمان سلطه اجتماعی جزئی از وضع طبقه مسلط به شمار می آید. به عبارتی ساده تر نقش هایی که این بخش از کارگران در حوزه های اقتصادی و سیاسی ایفا می کنند، متفاوت است. از همین رو پولانتزاس آنان را خارج از طبقه کارگر تلقی می کند . خرده بورژوازی جدید به طور کلی خود تحت سلطه بورژوازی است،لیکن بر طبقه کارگر مسلط است و از همین رو خارج از فرایند استثماری اصلی جامعه قرار درد (همان :15)

از نظر ایدئولوژیکی ، طبعا طبقه کارگر تحت سلطه قراردارد و این خود ناشی از تقسیم کار بدنی و فکری است. خرده بورژوازی جدید در فرایند تولید مادی کار فکری انجام می دهد و به سلطه سرمایه بر کار مشروعیت ایدئولوژیک می بخشد . بدین سان جدایی کارگران از فرایند برنامه ریزی و اداره در امر تولید توجیه می شود. «کارگران فکری » یعنی کارشناسان و متخصصان در فرایند تولید سلطه ایدئولوژیک سرمایه را اعمال می کنند و بنابراین طبعا جزئی از طبقه مواضع طبقاتی ایفا می کنند. کارشناسان و متخصصان قنی گرچه خود از مزدبگیدان مولد هستند لیکن از لحاظ ایدئولوژیکی موقعیت مسلطی نسبت به طبقه کارگردارند و از همین روی جزئی از خرده بورژوازی جدید به شمار می روند.

بر حسب مالکیت اقتصادی ( عینی نه حقوقی ) وسایل تولید و سلطه عملی بر آن ها تعریف می شود نه بر حسب مقوله مالکیت . بورژوازی کنترل واقعی وسایل تولید را در اختیار دارد و می تواند شیوه عملی بهره برداری از آن را تعین کند. این کنترل واقعی ضرورتا انطباقی با مالکیت حقوقی ندارد. مالکیت عنصری روبنایی است (همان : 15)

در سرمایه داری بورژوازی هم مالکیت اقتصادی و هم کنترل عملی وسایل تولید را در دست دارد. در زمینه چنین بحثی است که پولا نتزاس مسئله جایگاه طبقاتی طبقه مدیران را مطرح می کند . به نظر پولانتزاس از آنجا که این طبقه کار ویژه های سرمایه داران را انجام می دهد بنابراین دارای همان جایگاه موقعیت طبقاتی است و قطع نظر از وضعیت حقوقی مالکیت ، جزئی از بورژوازی به شمار می رود . به عبارت دیگر هر گروهی که در موقعیت و جایگاه ساختاری طبقه سرمایه دار قرار گیرد وکار ویژه های آن طبقه را انجام دهد ، جزء آن طبقه به شمار می رود. کار ویژه های عمده ای که طبقه مدیران انجام می دهد تعنی تعیین نحوه بهربرداری از وسایل تولید و هدایت فرایند کار مولد ، با مالکیت عینی و اقتصادی و کنترل واقعی وسایل تولید همبسته است و چناچه گفتیم بورژوازی بر حسب مقولات اخیر تعریف می شود (همان : 15)

پولانتزاس از اماکن جدایی کالکیت اقتصادی وسایل تولید و کنترل آن ها بویژه در سرمایه داری انحصاری پیشرفته سخن گفته است. با پیشرفت فرایند تمرکز و انباشت سرمایه و پیدایش سرمایه داری انحصاری ، کنترل عملی طبقه مدیران بر وسایل تولید ( بدون مالکیت اقتصادی ) افزایش می یابد. با این حال پولانتزاس استدلال می کند که فرایند جدایی مورد نظر به این معنی نیست که کنترل عملی وسایل تولبد از جایگاه ساختاری سرمایه جدا شده باشد.

باتوجه مطالب ذکر شده پولانتزاس علت اصلی انگیزه پیشرفت طبقه متوسط را در ترس از تنزل طبقاتی آنان می داند. و از آنجا که این طبقه ، طبقه ی حاکم و سلطه ی آن را مشروع می داند و صاحب نگاه رو به بالا می باشد ، این طبقه به سمت اصلاحات حرکت می کند تا به سمت انقلاب و طبقه کارگر به دلیل اینکه از نظر اقتصادی ،سیاسی و ایدئولوژیک تحت انقیاد شدید سایر طبقات قرار دارد نمی تواند انگیزه پیشرفت بالایی داشته باشد.

2-4-2-رویکرد وبری:

اول- ماکس وبر:

به نظر وبر باید بین " موقعیت طبقاتی " و " طبقه " از یکدیگر تفاوت قائل شد."موقیت طبقاتی " عبارت است از شانس ویژه افراد برای تملک انحصاری مثبت یا منفی در موارد توزیع اموال درجات و یا نصیبات . " طبقه " نیز عبارتست از هر نوع گروه متشکل از اشخاص دارای موقعیت طبقاتی همانند. به نظر وبر تشکیل طبقه نه موکول است به سازمان یافتن  و نه موکول به ساخت یا وحدت یافتن . برای تشکیل طبقه کافی است که تعدای از افراد پراکنده یا مجموعه ای از افراد، که تعلق آنان را نمی توان بدقت تعیین کرد، در موقعیت طبقاتی واحد قرار گیرند . ( گورویچ 1358: 143)

بدین ترتیب وبر طبقه را نوع خاصی از قشربندی براساس مالکیت اقتصادی وضعیت ظاهری زندگی و حالت ذهنی تعریف کرداست .کوزر معتقد است که وبردر تعریف طبقه چندان از مارکس فاصله نگرفته است . به نظر او « طبقهیک دسته از انسانها را در برمی گیرد» که در ترکیب بخش های زندگی شان ، یک عنصر علی مشترک داشته باشند.عنصری که منحصرا با منافع اقتصادی در تصاحب کالا ها و فرصت های کسب در آمد باز نموده می شود و تحت شرایط تولید کالایی یا بازار کار متجلی می شود(کوزر 1380: 313)

رفیع پور نیز تعریف وبر از طبقه را به زبان ساده تر چنین بیان می کند :«ماکس وبر برای طبقه چند مشخصه زیر را قائل است ، اکثریتی از مردم در یکی از اجزاء اصلی و پایه ای خاص مربوط به شانس زندگی خود با هم مشترک اند مشروط بر اینکه این جزء (اصلی و پایه ای خاص) تنها مبتنی بر مالکیت اقتصادی کالا ها و امکانات شغلی و در آمدی باشد آنهم تحت شرایط بازار ( بازار اجناس و بازار کار )( رفیع پور 1378: 469)

نکته اساسی که گورویچ به آن اشاره دارد این است که در نظر وبر طبقات ، جماعات ( واقعی ) نیستند . بلکه معرف بنیان ممکنی برای رفتارهای مشترک اند. در اینجا وبر برای پرهیز از اخطلات طبقه و جماعات ملاحظه می کند که طبقه می تواند جزء جماعت باشد . ولی جماعت به هیچ وجه خاص طبقات نیست . برعکس ، جماعات زمینه مشترکی هستند که اعضای طبقات متفاوت در آنجا بهم بر می خورند.(گورویچ 1358: 144)

به نظر وبر، هر جامعه ای به طبقات و قشرهایی تقسیم می شود که هر یک سبک زندگی و جهان بینی ویژه ای داد.

وبر سه نوع طبقه را از هم تفکیک می کند:

1-                    طبقاتی که بنیاد تعریف آن ها تملک ثروت است و موقعیت طبقاتی آن ها قبل از هر چیز از نظر مالکیت مشخص می گردد مانند بانکداران، کارخانه داران و غیره .

2-                    طبقاتی که بنیاد تعریف آن ها دسترسری و شانسهای افراد برای استفاده از اموال و کالاهای موجود در بازار قبل از هر چیز ، موقعیت طبقاتی آن ها را تعیین می کند . مانند کارفرمایان.

3-                    طبقات اجتماعی که بر مجموعه موقعیت ها ی طبقاتی مبتنی هستند و بین آن ها مبادلات آسان است و در عمل نیز مبادلات چه از نظر اشخاص و چه از نظر جانشینی نسلها انجام می پذیرد . وبر هر نوع مهارت ،‌پرورش فنی و آموزش معرف نوعی " موقعیت طبقاتی " می داند .(همان 145)

وبر بین طبقات و گروهها ی منزلت ، تمایز قائل است چنانچه طبقات را به عنوان دسته های از افراد که از لحاظ اقتصادی ، قدرت فرش کالا و مهارت در نظام اقتصادی دارند ، مشخص میکند . ولی منزلت را به طور معمول جزء لاینفک گروههای حقیقی می داند . این امر خود نشان دهنده اهمیت مذهبی عضویت مشترک و آگاهی‌گروهی در تعریف وبر می باشد از نظر وبر ، گروههای منزلت اغلب " سبک زندگی" یا شیوه رفتاری دارند که آنها را از بقه افراد جامعه متمایزمی سازد . همچنین عضویت طبقاتی به میزان قدرت شخص در نظام اقصادی دلالت می کند در حالیکه گروههای‌منزلتی بر حسب قدرتی ترسیم می شوند که از "آبروی اجتماعی " یا "حیثیت " توزیع شده در نظام منزلتی بهره مندند .(گرب 1373 : 78)

کوزرمعتقد است که طبقه بندی انسانها در گروههای‌منزلتی ، مبتنی است برجایگاهشان در بازار یا در فراگرد تولید . گروههای منزلتی زمانی وجود دارند که دیگران برای اعضای آن گروه حیثیت یا فرومایگی قایل شوند و بدین سان انها را از بقیه کنشگران اجتماعی متمایز و میان "آنان " و "ما" فاصله اجتماعی لازم را برقرار نمایند .(کوزر :1380 :314)

به عبارتی آگاهی ذهنی بنیان عضویت در گروه منزلتی را تشکیل می دهد . از طرفی این مسئله از نظر وبر می‌تواند منجر به نوعی انسداد شود ، یعنی جلوگیری از کنش متقابل بیگانه گان با اعضا این کنش متقابل می تواند هر چیزی اراز فعالیت و گرده‌هم‌آیی‌های اجتماعی گرفته تا ازدواجها در گروه منزلتی را شامل شود . به طور خلاصه ، وجود گروههای‌منزلتی مانع عملکرد اصول دقیق و محض بازار می شود . همین آگاهی ذهنی باعث می شود که گروهها با جایگاه منزلتی بالا ،در جهت حمایت از ارزشها و نهادهای که ظاهرا در راستای تداوم بخشیدن به منزلتشان خدمت می کنند ، انگیزه خواهند داشت . به همین دلیل از انجا که معمولا بدست آوردن یا از دست دادن پول آسانتر از بدست آوردن یا ازدست دادن منزلت است ، کسانیکه درجایگاه منزلتی بالا قرار دارند ، در جهت تفکیک منزلت از طبقه می کوشند یعنی بر منزلت تاکید می‌کنند . چون منزلت بازتاب دهنده عواملی همچون منشاء خانوادگی ، رفتا ، تحصلات و خصایصی مشابه است که دست یابی به آنها یا از دست دادن آنها ، سخت تر از بدست آوردن یا از دست‌دادن ثروت اقتصادی است .(لیپست و همکاران : 1381 : 45)

همینطوروبردریافت که کسانیکه درآمد تولیدی ندارند ، با وجود در دست نداشتن وسایل تولیدی از منابع مهم سیاسی و اقتصادی برخورداربوده و به گونه ای می‌تواند در برخی از طیقه‌ها جای گیرد. سنجه مهم این طبقات ، ارزش خدمات وسطح مهارت آنهاست . این طبقه از افرادی تشکیل یافته که امروزه کارگران یقه سفید یا "طبقه متوسط" نامیده می شوند، زیرا مهارتهای آنان در بردارنده ی کار یدی نیست. وبر در واکاوی طبقات احساس می کرد که افراد ، بدون مالکیت ، عموما در شناخت منافع مشترک و همگانی خود ناتوان ودرمانده هستند(لهسایی زاده 1377: 39)

با مقایسه ی مارکس و وبر در می یابیم که نتیجه گیری های مارکس در مورد طبقات اساسا بر مبنای تحلیل از روابط اجتماعی موجود تحت نظام سرمایه داری قرار داشته است . این تحلیل نظامی اجتماعی را مفروض می گرفت که در آن محصولات تولیدی ناکاقی بودند و کنترل بر ابزار تولید به نحوی ناعادلانه توزیع شده بود. در حالی که وبر با استفاده از مقولات عمومی تر، می کوشد تا بر مسائلی که کل نظام های اجتماعی پیچیده را مسئله دار کرده است فائق آید.

لذا او هر نظام پیچیده را بر اساس چنگونگی توزیع فرصتها ی اقتصادی و زندگی توام با احترام در آن مشخص می سازد . در حالی که مارکس اصرار داشت که قشربندی اجتماعی یک پیامد کمیابی منابع اقتصادی است وبر تاکید میکرد که احترام و حیثیت آن موردی هستند که کمیاب و نادرند چون کالا ها اقتصادی می توانند افزایش یابند و هر کس می تواند به مفهومی مطلق آن ها را بدست آورد ، در حالی که اگر کسی در باللای این رده بندی قرار گیرد، دیگری باید در پایین آن جای گیرد . این وضعیت موجب تنشهای دائمی در هر جامعه ای با تحرک بدون محدودیت می گردد. (همان :52)

برخلایف مارکس ، وبر ایدئولوژی را باعث انگیزه و حرکت افراد می داند . ایدئولوژی است که می تواند با ایجاد انگیزه های درونی افراد را به کار ریاضت کشی ، اندوختن سرمایه و در نهایت تجمع ثروت هدایت کند و افراد به دلیل آگاهی که از موفقیت و منزلت خودشان در جامعه پیدا می کنند با اتخاب سبک زندگی شان ، منزلت خود را استحکام می بخشند.

3-4-2-رویکرد کارکردی:

اول-دیویس و مور:

دیویس و مور با این سئوال آغاز می کنند که چرا برخی از موفقیت ها نسبت به موقعیت های دیگر اعتبار و منزلت بیشتر و پاداشهایی متفاوت از سایر مناصب را به همراه دارند. به نظر آنها نظام پاداش دهی نظامی است که از طریق آن ، آن هایی که برای تصدی آن موقعیت ها شایسته ترند عضویت جدید در می آیند و برانگیخته می شوند که وظایفشان را به نحوی موثر و کافی انجام دهند . سلسله مراتب موقعیتها از طریق سهمی که آن ها در کارکردی ساختن

و حفظ نظم اجتماعی دارند و نیز با میزان کمیاب بودن افراد .واجد شرایط برای احراز آن موقعیت ها تعیین می گردد ( انصاری 1378 : 32)

مهمترین نکات نظریه قشربندی دیویس و مور به شرح زیر است :

3 - برخی از موقعیتعا در جامعه ، از نظر کارکردی معمتر از دیگر موقعیتعا هستند . به عبارتی دست یازیدن به آن ها مهاربی ویژه می خواهد.

4 افراد اندکی در جامعه ، این استعداد را دارند که با آموزش بتوان آنها را برای دسترسی به این موقعیت ها آماده ساخت .

4-                    تبدیل استعداد به مهارت ، به یک دوره آموزشی نیاز دارد که در آن افراد باید از خود گذشتی نشان دهند.

5- این منابع کمیاب ، کالاها و پاداشها ، حقوق را برای افراد بوجود می آورند که در نتیحه آن افراد در یک سلسله مراتب (پایگان) به گروههای متفاوتی تقسیم می شوند . برهمین اساس وجه اجتماعی متفاوتی نسبت به یکدیگر خواهند داشت ( لهسایی زاده 1377: 50)

از نظر دیوس و مور قشربندی پدیده ای ضروری و غیره قابل اجتناب در جوامع است . جامعه همانند ارگانیسمی است که نیازهای آن باید بر آورده شوند تا جامعه سالم باقی بماند. در این میان یکی از نیاز های اساسی ، موقعیتها یا پست هایی است که باید به وسیله افراد ماهر پر شود . قشربندی مکانیسمی است که این نیاز را برآورد خواهد کرد. (همان)

دیویس و مور مانند پارسونز معتقد هستند که ارزشهال و هنجارها ی موجود در جامعه بعضی مشاغل را در جامعه با ارزش تر و با اهمیت تر می سازد که این مشاغل توام بال در آمد و منزلت بالا هستند و این چنین انگیزه صعود طبقاتی از طریق نابرابری به وجود می آید و به همین دلیل نابرابری دارای کارکرد می باشد چون انگیزه صعود طبقاتی ایجاد می کند.

این متفکران معتقد هستند که علت اینکه افراد به سمت قبول مسئولیت های سنگین و کارهای مشکل می روند همین انگیزه صعود طبقاتی است . برای همین نابرابری و قشربندی را در همه جوامع ضروری و اجتناب باپذیر می پندارد.

دوم- چلبی :

چلبی معتقد است که رتبه اجتماعی میزان دسترسی به منابع ارزشمند جامعه یعنی ثروت مادی ، دارایی سازمانی و یا قدرت پرستیژ اجتماعی و بالا خره دارایی فرهنگی و یا میزان دسترسی به منابع معرفتی ، اطلاعاتی و شناختی جامعه می باشد (چلبی 1375: 170)

رتبه اجتماعی :

1-                    سرمایه مادی میزان دسترسی به ثروت مادی

2-                    سرمایه سازمانی (قدرت) میزان دسترسی به قدرت سازمانی

3-                    منزلت میزان دسترسی به تعهدات اجتماعی

4-                    سرمایه فرهنگی میزان دسترسی به منابع معرفتی جامعه

          شکل 2-2-رتبه اجتماعی چلبی

از نظر چلبی نقش اجتماعی بعد دیگر شبکه مواضع اجتماعی ، سیاسی و اقتصادی قابل تقسیم می باشد . به لحاظ کسب اطلاعات و مصرف انرژی نقش های چهارگانه را می توان به چهار جزء راهبردی ، بانفوذ، کمکی و عادی تفکیک نمود. نقش راهبردی در هر یک از حوزه های چهارگانه فرهنگی اجتماعی ، سیاسی و اقتصادی بیشترین مصرف کننده اطلاعات است که به همین دلیل بر سایر نقش ها داغرای نظارت و کنترل است و بر امر تنسیق نمادی ، جهت دهی ذهنی و تعیین اهداف دقت دارد. نقش با نفوذ بعد از نقش راهبردی ، کار هماهنگی و عملیاتی کردن اهداف و بر انگیختن تعهدات را انجام می دهد ، نقش کمکی نظارت بیرونی بر اجرا ء و تحقق امور و اهداف را بر عهده دارد و به وسیله نقش عادی که در سلسله مراتب نقش ها بیشترین مصرف کننده انرژی است ، اجرای وظایف روزمره صورت می پذیرد (همان 1-170)

                               اطلاعات                  نقش راهبردی

کنترل                                                   نقش با نفوذ

                                                            نقش کمکی

                               انرژی                      نقش عادی

                  شکل 3-2- تفکیک عمودی نقش ها ( چلبی 1375 : 171)

بدین ترتیب و با تفکیک نقش های چهار گانه در حوزه های گوناگون اقتصادی ، سیاسی ، اجتماعی و فرهنگی ، شانزده نوع موضوع اجتماعی حاصل می شود . فرض بر این است که در جوامع ابتدایی نقش و موضع اجتماعی ترکیبی بوده و مشمول تفکیک در حوزه های گوناگون نبوده اند ، اما در طول تاریخ با تقسیم و تفکیک اجتماعی ، نقش و موضع اجتماعی نیز چلبی در حوزه اجتماعی ، فعالیتها به قصد بر انگیختن احساس در ابعاد مختلف مثل احساس  بهبودی ، رضایت، دوستی و آرمش صورت می پذیرد.

در حوزه فرهنگی فعالیت ها بیشتر به منظور تولید و انتقال فکر و اندیشه صورت می پذیرد.

در حوزه سیاسی فعالیت ها به منظور تولید قدرت و بسیج آن صورت می پذیرد.

در حوزه اقتصادی تولیدات مادی و توزیع آن صورت می پذیرد.























































































نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد